۱۶ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

free

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    نقطه.

    اگر وسط خنده‌ام گریه‌ام گرفت، لابد آدم کوچولوهایی‌هایی که در غده‌ی تیروئدم زحمت می‌کشند یکهو جیششان گرفته.

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    some people are like:

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    رقص صبحگاهی

    روزی تمام بدنم را پر از نقاشی می‌کنم و پشت همه‌ی حرف‌های سنگینی که برای خودم ساخته‌ام قایم می‌شوم. آن وقت می‌توانم بدون این‌که نگران نگاه تیز کسی بر روی تن نحیفم باشم آتشی روشن کنم و با نقاشی‌ها برقصم.

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    تا کی می‌خوای اونجا آویزون باشی؟

    از درختی آویزان شده‌ام و دارم با تمام چشم‌هایی که دارم به زمین نگاه می‌کنم. همه‌چیز سرد و چسبناک است. ابرها مثل پشمک‌های تاریخ گذشته دور زمینی سرگردانند که آدم‌هایش می‌خواهند تاریخ انقضای آن‌ها هم بگذرد. دلم می‌خواهد به بازوهایم استراحت بدهم ولی دوست ندارم از این ارتفاع بر زمینی سقوط کنم که خورشیدش مزه‌ی شکلات توت‌فرنگی تفی می‌دهد.

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۳۱ فروردين ۰۱

    نقطه.

    اگر تمام این پوسته‌های سیاه را هم از تنم جدا کنم، آخرش باید قلبم را جا در بیاورم.
  • ۰
    • نِـرو
    • يكشنبه ۲۸ فروردين ۰۱

    هو آر یو، بچ؟

    منتظرم ماه سفره‌ی کامل بودن خود را جمع کند و صبح با خورشید و دستان درازش سر و کله بزنم. هی به خودم می‌گویم:" با من حرف بزن! بگو که هستی؟ که هستی که در اعماق وجودم داری خر و پف می‌کنی و لرزه بر اندام ذهنم می‌اندازی؟ که هستی؟"
    به آینه نگاه می‌کنم و روی پیشانی‌ام انگار تتو کرده اند "که هستی؟" راستش فقط دلم می‌خواهد خورشید با دستان درازش در آغوشم بگیرد و آنقدر گرما در وجودم بریزد که دیگر زمستان را حس نکنم.
  • ۰
    • نِـرو
    • شنبه ۲۷ فروردين ۰۱

    تشنه

    ایستاده بر پهنای دشت در گرگ و میش، منتظر رعد و برق بود تا او را در برگیرد و به یک پری برقی تبدیل شود. آن وقت می‌توانست روی تمام ابرهای خشمگین آسمان بنویسد که چقدر بوی باران را دوست دارد. کاش آسمان تمام قدرتش را به او پیشکش کند.
  • ۰
    • نِـرو
    • جمعه ۲۶ فروردين ۰۱

    یاکوزا؟ نه، لات کوچه شلوغ با قمه‌ی پاستیلی.

    یک چسب گنده‌‌ی شیشه‌ای گرفتم و می‌خواهم کل صورتم را مثل مومیایی‌ها چسب‌ناک کنم؛ اینطور دیگران نمی‌توانند در گوشم سنگریزه بریزند یا از چشمهایم اشک بدوشند یا لب‌هایم را در گرداب بیندازند تا تمام افکارم غرق شود. مثل آدم‌های خیلی گنگ مومیایی شده می‌روم و یک مشت می‌خوابانم پای چشمشان.

  • ۰
    • نِـرو
    • جمعه ۲۶ فروردين ۰۱

    ماهی‌ها هم پریود می‌شوند؟

    امروز تمام شهر ماهی شده بودند. کله‌ها‌یشان پولک و آبشش درآورده بود و لباس‌های رسمی داشتند. یک خانمی بود روسری‌اش جلوی چشمانش را گرفته بود. یکی دیگر به یک اره‌ماهی تبدیل شده بود؛ داشت راه می‌رفت که کل پل هوایی را هم برید از آسمان ماهی‌های کت و شلواری و مانتو پوشیده ریختند روی ماشین‌هایی که ماهی‌های عینک‌آفتابی به چشم داشتند می‌راندندشان. من هاج واج بودم. آمدم بپرسم اینجا چه خبر شده که یکی که شبیه کوسه‌ها بود سرم را بلعید. لابد خوشمزه و بودار بودم. شایدم پریود.

  • ۰
    • نِـرو
    • جمعه ۲۶ فروردين ۰۱

    بابا اومده! با صدای چی؟ دینگ و دانگ و دینگ.

    تمامی من در یک صفحه کلید احمقانه خلاصه شده، وقتی انگشتانم را از دکمه‌ای به دکمه‌ای دیگر زنجیر می‌کنم انگار هستم و وقتی فقط زل می‌زنم به عکس آدم‌ها و تمام حرف‌هایشان آن‌ها می‌آیند گلویم را می‌فشارند که " دست بجنبان! تا کی می‌خواهی ساکت باشی؟" شاید باید یکی یکی من هم خفه‌شان کنم و صفحه‌ی گوشی‌ام را تقدیم دانه‌های برنج کنم. ولی فایده‌ای ندارد هر چه قدر بیشتر این قضیه کشدار می‌شود بیشتر حس می‌کنم در یک بازی عموزنجیرباف بین‌المللی گیر کرده‌ام.

  • ۰
    • نِـرو
    • پنجشنبه ۲۵ فروردين ۰۱

    سر و صدا

    نخ موسیقی را از توی گوش‌هایم به دور تا دور اتاق می‌کشانم و تا ابد دور خودم می‌چرخم. سرگیجه باید تمام وجودم را بگیرد و من در این حوض بی‌انتها به ماهی قرمزی تبدیل می‌شوم که پولک‌هایش را با ابر‌ها ساخته‌اند.

  • ۰
    • نِـرو
    • پنجشنبه ۲۵ فروردين ۰۱

    روز پرکار

    زخم‌های کنار انگشت‌های دستم را آنقدر حفاری می‌کنم تا از گوشه‌ترین نقطه‌ی بزرگترین رگ متصل به قلبم سر در بیاورم. در افسانه‌های قدیمی نوشته‌اند آنجا همیشه گنجینه‌های نورانی پیدا می‌شوند. کارگران در حال کار‌ اند.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • نِـرو
    • پنجشنبه ۲۵ فروردين ۰۱

    پس کی نوبت به دریا می‌رسد؟

    در کویر روی پشت بام‌های مسطح تابستان دستانم تا ستاره‌ها دراز کردم و دب اکبر را دزدیدم. وقتی به سرزمین‌های بارانی رسیدم بر روی سقف‌های شیب‌دار قرمز با قطره‌های باران رقصیدم و در شرجی گرما روی برگ درختان تاب‌بازی کردم.

  • ۰
    • نِـرو
    • پنجشنبه ۲۵ فروردين ۰۱

    اقیانوس‌گردی با سایه

    سایه‌ها همه‌جا هستند، حضور قیرگون خودشان را به ارواح اثبات می‌کنند و مثل چسب به نورهایی ضمیمه می‌شوند که سرشان در کار خودشان فرو رفته. روزی دست یک سایه را گرفتم و با هم تا ته اقیانوس شنا کردیم؛ تا به نهنگی غول‌پیکر رسیدیم، از موهای سایه گرفتم و در دهان نهنگ که مشغول پلانکتون‌خواری  بود پرتش کردم. اما آخرش نتوانستم کاملن از شرش خلاص شوم. قسمتی از وجود چسبناک سیاهش روی دستانم مانده بود. برای همین حنا می‌گذارم تا چشم دوستانم را پر از تاریکی نکنم.

  • ۰
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۲۴ فروردين ۰۱

    lonely - imagine dragons

    دوست دارم در یک آتش بازی خودم را به دست ستاره‌ها بسپارم و تا وقتی حواس مردم جمع جرقه‌هاست، خودم را در ماه غرق کنم. بعضی‌ها ممکن است بگویند "اوه، او دیوانه شده است!" بله! این قرص‌ها کار نمی‌کنند. ده‌تایی بالا انداخته‌ام و کل جهان دارد دورم می‌گردد. حس می‌کنم ملکه‌ی کل جهانم. به جان هم بپرید.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • نِـرو
    • چهارشنبه ۲۴ فروردين ۰۱
    اعتیاد به نوشتن، مجازاتی ست که از گناهان زندگی قبلی‌ام به دوش می‌کشم.
    موضوعات