صدای واق واق سگ، ماهی که چراغش کور شده و ستارههایی که دیگر نمیدرخشند.
کرم شبتاب دیگر نمیدانست نور را از کجا پیدا کند به جز ماتحتش. دست به دست خفاشی که هرآن امکان داشت یک لقمه چپش کند سپرده بود و داشت میگریخت. کجا؟ نمیدانست. فقط دیگر نمیخواست اینجا بماند.
خفاش قول داده بود اورا به محل تولد ستارگان دنباله دار ببرد و به دمب یکیشان سنجاقش کند.
خفاش ستاره را از کجا میخواند؟ نمیدانست. فقط نمیخواست اینجا بماند.
کرم شبتاب دیگر نمیدانست نور را از کجا پیدا کند به جز ماتحتش. دست به دست خفاشی که هرآن امکان داشت یک لقمه چپش کند سپرده بود و داشت میگریخت. کجا؟ نمیدانست. فقط دیگر نمیخواست اینجا بماند.
خفاش قول داده بود اورا به محل تولد ستارگان دنباله دار ببرد و به دمب یکیشان سنجاقش کند.
خفاش ستاره را از کجا میخواند؟ نمیدانست. فقط نمیخواست اینجا بماند.