جای گزیدگی حشرهای که دنیایم را به او گره زدم هنوز میسوزد. دیروز هم دنیایم را به دست گربهای سپرده که برایم هیس هیس میکرد. دعا میکردم کاش به جای گربهها به آدمها حساسیت داشتم ولی انگار این یک حساسیت دو طرفهست.
پریروزها داشتم در خیابان پرسه میزدم و ریسمان دنیایم را به مچ مردی بستم که دیرش شده بود.
سالهاست گره میزنم. شهر، آسمان، جهان محل ریسندگی من است. میخواهم با کاموای سیاه دنیایم یک فرش گنده بسازم.
انگشت کوچک دست چپت را به من بسپار. بگذار تو را هم به گره تبدیل کنم.
پریروزها داشتم در خیابان پرسه میزدم و ریسمان دنیایم را به مچ مردی بستم که دیرش شده بود.
سالهاست گره میزنم. شهر، آسمان، جهان محل ریسندگی من است. میخواهم با کاموای سیاه دنیایم یک فرش گنده بسازم.
انگشت کوچک دست چپت را به من بسپار. بگذار تو را هم به گره تبدیل کنم.
- نِـرو
- چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۰۳