صدای آتشبازی کل آسمان شهر را گرفته بود. من از صدایی که بوی زندگی داشت تنفر داشتم چون شما نبودید. ولی من شما را نمیشناختم. هیچوقت ندیده بودمتان. شما با چشمان غمگینتان که رهایی را نشان میداد زندگی را از دستانم ربودید و محو شدید. چگونه از چیزی خوشم بیاید که بدون شما ندارمش؟