موسیقی دستان نرمش به روی صورتم می‌کشاند و رد می‌شود از منی که درمانده به سوی دلقک‌خانه‌ای روانه‌ام. سوسک‌های عظیم‌الجثه در آنجا دارند می‌زنند و می‌رقصند و من وسایلم را پهن می‌کنم. کرم پودر سفید، باید کل صورت را بپوشاند. رنگ گریم قرمزِ قرمز، لب‌های وارفته‌ام را کمی بالا می‌کشند. رنگ آبی برای ستارهٔ چشم‌ها و دماغ تلخکی برای مضحکهٔ عام وخاص شدن.
هاها حالا من یک دلقک واقعیم... هاها هاهاها هاهاها.

-روزی روزگاری، سیرکی بود که فقط یک دلقک داشت؛ او هر روز تظاهر می‌کرد دارد با سوسک‌های فاضلاب عظیم‌الجثه می‌رقصد و همچنان مردم به دیدن نمایشش می‌رفتند تا این‌که جان داد.-