نمیخواهم بنویسم. نمیخواهم از این چیزها بنویسم. من نمیخواهم پای این حرفها را به اینجا بکشانم. ولی... ولی... ولی...
تمام چیزی که حس میکنم حس نفرتم از خودم و این مایع لغزندهٔ دور گردنم است. هی داد میزنند بپوشان! دردسر درست نکن! جـ.ـندهای مگه؟! و دیگر نمیتوانمشان. اصلاً نمیفهمم این حماقتی که دور گردنم میپوشانم طناب دار است یا یک لختهٔ سیاه خونین؛ ولی نمیخواهم بیشتر از این به سر و صورتم بپیچد. اگر روی سرم نگهش دارن سر تا پایم خونی میشود و اگر به گوشهای بیندازمش، چشمهای شهر سر تا پای روحم را میبلعند.
من... فقط... شاید... نمیخواهم زنده بمانم،
تمام چیزی که حس میکنم حس نفرتم از خودم و این مایع لغزندهٔ دور گردنم است. هی داد میزنند بپوشان! دردسر درست نکن! جـ.ـندهای مگه؟! و دیگر نمیتوانمشان. اصلاً نمیفهمم این حماقتی که دور گردنم میپوشانم طناب دار است یا یک لختهٔ سیاه خونین؛ ولی نمیخواهم بیشتر از این به سر و صورتم بپیچد. اگر روی سرم نگهش دارن سر تا پایم خونی میشود و اگر به گوشهای بیندازمش، چشمهای شهر سر تا پای روحم را میبلعند.
من... فقط... شاید... نمیخواهم زنده بمانم،
- نِـرو
- سه شنبه ۲۴ مرداد ۰۲