امروز تمام شهر ماهی شده بودند. کله‌ها‌یشان پولک و آبشش درآورده بود و لباس‌های رسمی داشتند. یک خانمی بود روسری‌اش جلوی چشمانش را گرفته بود. یکی دیگر به یک اره‌ماهی تبدیل شده بود؛ داشت راه می‌رفت که کل پل هوایی را هم برید از آسمان ماهی‌های کت و شلواری و مانتو پوشیده ریختند روی ماشین‌هایی که ماهی‌های عینک‌آفتابی به چشم داشتند می‌راندندشان. من هاج واج بودم. آمدم بپرسم اینجا چه خبر شده که یکی که شبیه کوسه‌ها بود سرم را بلعید. لابد خوشمزه و بودار بودم. شایدم پریود.