سبزِ جوانه با نور آفتاب میدرخشید و هی میخواست قد بکشد ولی نمیشد. هر چه یازوهایش را بیشتر میکشید بیشتر صدای ترق و تروقش در میآمد.
-:اِ...انگار یه چیزی چفتشون کرده... گردنمو نمیتونم تکون بدم.
جوانه ناراحت از اینکه بدنش گرفته بود سرش را به زیر انداخت. برقی چشمانش را زد.
-:ایـ...این یه کلیده؟
بیشتر که به زیر پایش توجه کرد دید کلید های طلایی از توی زمین رشد کرده اند. کلید را برداشت و به گردنش وصل کرد. "تق". حالا دیگر میتوانست گردنش را بچرخاند.
-:اِ...انگار یه چیزی چفتشون کرده... گردنمو نمیتونم تکون بدم.
جوانه ناراحت از اینکه بدنش گرفته بود سرش را به زیر انداخت. برقی چشمانش را زد.
-:ایـ...این یه کلیده؟
بیشتر که به زیر پایش توجه کرد دید کلید های طلایی از توی زمین رشد کرده اند. کلید را برداشت و به گردنش وصل کرد. "تق". حالا دیگر میتوانست گردنش را بچرخاند.
- نِـرو
- يكشنبه ۱ مرداد ۰۲