در دوردستهای خیالم برا خودم خانهای ساختم که همیشه دلم میخواست در این کشور لعنتی داشته باشمش. دروازهٔ ورود به این خانه همیشه با ترانهٔ "خونه ما" از مرجان فرساد باز میشود. خانهای نقلی که در آنجا میتوانم بوی کیک پرتقال و چایی تازه دم را حس کنم. جرقهاس زمانی شعله ور شد که از خودم پرسیدم مگر چه چیزی به جز یک خانه برای خودم از این دنیا میخواستم؟ پاییز سال پیش بود. احساسی و افسرده تر از همیشه در به در دنبال راهی میگشتم که کمی از دنیای تاریک بیرون دور شوم. نمیخواستم اتفاقاتی که افتاده بود را باور کنم. و مثل همیشه به رویاهایم پناه بردم. در خانه ام یک باغ پرتقال دارم.
- نِـرو
- پنجشنبه ۱۵ تیر ۰۲