من خودم را نمیشناسم. راستش ناشناختهترین چیزی که میتوانم در اطرافم پیدا کنم خودم ام. و حالا انگار دیواری بین من و او کشیده باشند دیگر حتا نمیتوانم بفهمم چه میخواهم. این:ه ساعت ۲۰ دقیقه به چاهار بامداد اینچنین افکاری دارم و تقریبا دو بار بخاطرش به گریه افتادهام هم کمی عصبیام میکند. وزنهای که روی گردنم حس میکنم سنگینیاش فرای تصورم است ولی در عین حال این بیخبری از خود باعث شده حس کنم در سطلی پر از شربت غلیظ آلبالو شناورم.
آخرین باری که تراپی رفتم ، آقاهه به این نتیجه رسیده بود که من یک جـ.ـنده توجهم و من بعد از اینکه گالن گالن اشک ریختم چون تمام پولهای عزیزم را پای شنیدن فکتهایی که خودم از قبل می دانستم حرام کرده بودم، تصمیم گرفتم دیگر به تراپی نروم و آن سگ لعنتی را تنهایی رام کنم. ولی حالا من را ببین آقا هاپوعه گردنم را قرچ و قرچ دارد لای دندانهایش خرد میکند و هیچ چارهای به جز تسلیم ندارم.
دلیلی هم که مینویسم به احتمال زیاد از عطشم برای توجه میآید. خیلی سعی کردم نادیدهاش بگیرم ولی دیگر باید باهاش کنار بیایم. دلیلی که وبلاگ را به کانال تلگرام خصوصی ترجیح میدهم این است که میخواهم حداقل خیال اینکه کسی در دنیای بیرون دارد به من توجه میکند را روشن نگه دارم.
آخرین باری که تراپی رفتم ، آقاهه به این نتیجه رسیده بود که من یک جـ.ـنده توجهم و من بعد از اینکه گالن گالن اشک ریختم چون تمام پولهای عزیزم را پای شنیدن فکتهایی که خودم از قبل می دانستم حرام کرده بودم، تصمیم گرفتم دیگر به تراپی نروم و آن سگ لعنتی را تنهایی رام کنم. ولی حالا من را ببین آقا هاپوعه گردنم را قرچ و قرچ دارد لای دندانهایش خرد میکند و هیچ چارهای به جز تسلیم ندارم.
دلیلی هم که مینویسم به احتمال زیاد از عطشم برای توجه میآید. خیلی سعی کردم نادیدهاش بگیرم ولی دیگر باید باهاش کنار بیایم. دلیلی که وبلاگ را به کانال تلگرام خصوصی ترجیح میدهم این است که میخواهم حداقل خیال اینکه کسی در دنیای بیرون دارد به من توجه میکند را روشن نگه دارم.