من نیازی ندارم که بنویسم. دیگر نیازی ندارم. قبلا اگر نمینوشتم نمیتوانستم نفس بکشم. البته دارم دروغ میبافم. میتوانستم ولی آنقدر خودم را میجویدم که تمام میشدم. برای همین مینوشتم که بمانم. ولی شاید باید کمی بیشتر چسناله کنم. خیلی وقت است که برای همیشه تمام شدهام. وجود ندارم. هیچ رایحهای ندارم و روحم مزه گه میدهد. برای همین نمیتوانم خودم را بجوم. اینجا را ساخته بودم که نشان بدهم چه روح باحالی دارم خیلی سرم ولی دیگر خیلی برای این چیزها گهمال شدهام. ولی دلیل نمیشود حالا که تا اینجا آمدهم روحم را بذارم روی کولم و در بروم. یک روزی میخواستم نویسنده بشوم و چشمهایم برقی برقی شوند. دیگر نمیخواهم ولی نمیتوانم خودم را رها کنم. پس هیر وی گو اگین.
- نِـرو
- دوشنبه ۵ تیر ۰۲