تمام زندگی‌ام را گم کرده بودم، ماه‌ها به دنبالش گشتم و بعد نا امید شدم. حالا چه می‌شود کسی زندگی‌اش را نداشته باشد؟ حتا تمام خاطرات دوران دلقک بودنم که ازشان غم می‌چکید را هم زیر و رو کردم ولی جز اشک چیز بیشتری پیدا نکردم. شاید باید در تنور را باز کنم و در حالی که دارم تظاهر می‌کنم می‌خواهم خمیر را بچسبانم به دنبال زنذگی‌ام در بین شعله‌های نان‌ساز بگردم.