دیشب به روحهایی برخوردم که در یک شیشهی خالی مربا گیر کرده بودند، سعی کردم آزادشان کنم ولی آنها آنقدر در شیشه مانده بودند که رهایی از یادشان رفته بود. با هر تکه لمسی از تاریکی سر انگشتانم نابود میشدند و من با وجدانی دردناک به راهم ادامه دادم. اگر ارواحی را دیدید که به در بند بودن خو کرده بودند، برایشان لالایی بخوانید.
- نِـرو
- چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۱