A three legged rabbit made himself a fourth leg from wood. The rabbit thought the Sun was too hot for comfort so he went to see what could be done. He went east at night to the place where the Sun would rise. When the Sun was half way up the Rabbit shot it with an arrow. As the Sun lay wounded on the ground the Rabbit took the white of the Suns eyes and made the clouds. He made the black part of the eyes into the sky, the kidneys into stars, and the liver into the Moon, and the heart into the night. "There!" said the Rabbit, "You will never be too hot again."
خرگوشی که سه پا داشت برای خودش از چوب پای چهارمی ساخت. او با خود فکر کرد که گرمای خورشید آرامشش را بر هم میزند پس تصمیم گرفت هر کاری که از دستش بر میآید را انجام دهد. شب هنگام او به شرق رفت، جایی که خورشید از آن جا بر میخواست.وقتی که خورشید نیمه برخواسته بود؛ خرگوش او را با یک تیر زد. همانگونه خورشید در خون خود بر روی زمین غلطیده بود، خرگوش سفیدی چشمان او را برداشت و ابرها را ساخت. اوآسمان را از سیاهی چشمان، ستارهها را از کلیهها، ماه را از جگر و شب را از قلب خورشید ساخت. و در آخر خرگوش گفت: " همینه! تو دیگه هیچوقت اونقدر داغ نخواهی شد."
- نِـرو
- شنبه ۳ ارديبهشت ۰۱