سایه‌ها همه‌جا هستند، حضور قیرگون خودشان را به ارواح اثبات می‌کنند و مثل چسب به نورهایی ضمیمه می‌شوند که سرشان در کار خودشان فرو رفته. روزی دست یک سایه را گرفتم و با هم تا ته اقیانوس شنا کردیم؛ تا به نهنگی غول‌پیکر رسیدیم، از موهای سایه گرفتم و در دهان نهنگ که مشغول پلانکتون‌خواری  بود پرتش کردم. اما آخرش نتوانستم کاملن از شرش خلاص شوم. قسمتی از وجود چسبناک سیاهش روی دستانم مانده بود. برای همین حنا می‌گذارم تا چشم دوستانم را پر از تاریکی نکنم.