سرگردان در کوچه پس کوچه.های یک شهر ساحلی اروپایی، هر شب با غریبهای میرقصید. اگر میتوانست دنیا را در جیبش جا میداد و با موجها همنوازی میکرد.
او برای غریبهها غریبه بود و برای خودش هم.
او برای غریبهها غریبه بود و برای خودش هم.
- نِـرو
- سه شنبه ۸ خرداد ۰۳